محمدطاهای ما(جوجه طلایی ما)محمدطاهای ما(جوجه طلایی ما)، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

دردونه..یک عاشقانه آرام دگر

حج بابابزرگ

خوب گل پسری با باباجون رفتیم بوشهر و برگشتیم تا بابابزرگ از سفر خانه خدا برگشت و تو این رفت و آمد های ما به اهوازواسه بدرقه و استقبال بابابزرگ من یه تعداد عکس از شما گرفتم که زیاد حوصله تون سر نره.   از 7تا 18اردیبهشت به روایت تصویر   توی مسیر بدرقه به اهواز توی بغل باباجون خوابت برد  باباجون فرستادت عقب که بدن درد نگیری   بیدارشدی و اولین بیسکویت مادر و من مادر بهت دادم رسیدبم فرودگاه اهواز و با باباجون خداحافظی کنیم شما گل پسری خواب بودی و دیگه نخواستیم بدخوای بشی  باباجون و بابامهدی کریرتو بلند ...
29 خرداد 1393

پدرم و همسرم و پسرم روزتان مبارک

خدایا خدای خوبـــــــــــــــــــــــــم پدرمــــــــــــــــــــــــ همسرمــــــــــــــــــــــــ پسرمــــــــــــــــــــــــــــــــــــ مرد های زندگی ام ر ا                                 همیشه پر غرور وشاد                  واسم نگه دارشون             &nb...
29 خرداد 1393

ازآتلیه تا مدل شدن جوجه طلایی

به روی ماهت فسقل من من و شما و عمه خاله باهم رفتیم آتلیه زوم توی شهر کنگان و چندتاعکس یادگاری از 6ماهگی شما گرفتیم .   از اونجایی که شما بچه خوش خنده و ماشالله جگری هستی کمتر از 5دقیقه عکسات تمام شد عکاس عاشقت شده بود و گفت چون طاها باهام همکاری کرد و اصلا اذیتم نکرد واسه همین کلی تخفیف بهمون دادو همه عکس خام ها رو هم رو سی دی بهم داد. دیگه ما اومدیم آبادان و زحمت مابقی با عمه خاله بود وقتی عمه خاله رفت عکس و تحویل بگیره دید بههههههههله آقا طاهای ما مدل عکاسی شده و به عمه خاله گفته که ماشالله پسرتون خوش عکسه با اجازه شما توی دوتا آتلیه مون میخوام عکس طاها رو شاسی کنم .   از این عکس ناز...
23 خرداد 1393

چکاب شش ماهگی دردونه ام

                                ماه شدنت رو آذین میبندیم پاره تنـــــــــــــم   سلام جاودانه مــــــــــــــن .......... نفس مامــــــــــــــان......... جهارشنه صبح ساعت 9صبح بیدارشدم و شمافسقل هم آماده کردم که بریم بهداشت البته با کلی دقت لباسهاتو عوض کردم که بیدارنشی چون دیگه بزرگ شدی و روی  کریرت روی صندلی ماشین بیدارنشی و ول بخوری و من حواسم پرت بشه و خدایی نکرده......... بیادنبالم........           ...
8 خرداد 1393

اولین سفردونفره من وجوجه رنگی

داستان این سفر دونفره من وجوجه رنگی        از اونجایی شروع شد که بابا بزرگ عازم حج بودن و باباجون عباس(خان عمو)از بوشهر با عمه مهناز اومدن و همه با هم بابابزرگ و تا اهواز بدرقه کردیم و دعای خیر پشت سرش و از اونجایی که بابابزرگ 10روز دیگه برمیگشت و باباجون عباس هم تصمیم داشتن که برن بوشهر و دوباره برگردن کمی وسوسه کننده بود و به عنوان یه فکر از ذهنم خطور کرد که چه خوب من برم با عمو عباسی و باخودش هم برگردم و بابامهدی هم خیالش راحته. این فکر هماناو عمه خاله تو هوا این فکر مارو به جدیت به همه گفت و برای من و شما برنامه ریزی کردن و ما قرار شد بریم بوشهر و از بوشهر بریم کنگان به مدت 4روز هم اونجابا...
8 خرداد 1393

نوروز93و5ماهگی جوجه رنگی

الهی فدای تو گل پسری بشم من خدارو هزاران هزار مرتبه سپاس میکنم واسه داشتن دو مرد زندگیم خیلی خیلی شکرت خدا که جوجه رنگی من تو بغل من و باباشه.............. من و بابایی سعی کردیم  امسال و به بهترین نحو برنامه ریزی کنیم تا اولین نوروز و با هم در کنار تموم اونایی که دوستشون داریم و دوستمون دارن و شادباشیم به همین علت تو این ایام عید باتوجه به مرخصی بابا مسافرت های زیادی ر فتیم که از گرما رفتیم تو سرما و از برف  و کوه رفتیم دریا و بوشهر روزعید ساعت 6:30از آبادان به قصد ماهشهر که سال تحویل همه خونه خاله زهرا باشیم زدیم بیرون و سال تحویل ساعت 8:15بود.خداروشکر ما 7:45 رسیدیم و سال تحویل شدو ...
1 خرداد 1393

مامان ها روزتون مبارک

عاقبت در یکروز از روزهای دور................ کودک من پا به دنیا می نهد ............ آن زمان برمن خدای مهربان ........... نام شورانگیز مادر مینهد.................   میم مثل  مادر         میم مثل من             میم مثل مامانم                      میم مثل مامانش                     &nbs...
1 خرداد 1393

پنج ماهگی و ضیافت فرنی خورون!

       روزه شدنت مبارک پسرکم عزیز دلکم دوم فروردین 5 ماهه شدی ،  150 روز از اومدن تو فرشته کوچولو به جمع دو نفره خانواده کوچکمون گذشت ، روزهایی که سراسر عشق بود و سرمستی از حضورت گل خوشبوی من ، و من هر روزکه میبوسمت ، نوازشت میکنم ، موهای نرمت روشونه میزنم و صورت لطیف تر از برگ گلت رو میشورم با خودم فکر میکنم که به پاداش کدوم عمل نیک خدا تو رو به من داد، تویی که یک تکه از روح  منی ، تویی که نمیدونم چرا انقدر خاص دوستت دارم ، تویی که آرامش منی و با اومدنت دنیای من پر از یقین شد......   پسرکم فدای تو بشم من . خیلی وقته که من نیومدم و یه عالمه حرف از کارهای شیرین و دلب...
28 اسفند 1392
1